مرضیه
....
سید دوست داشتنی
دوسش دارم
اولین صحبت هامون یادم نمیره
چندین ساعت طول کشید
مثلا جلسه توجیهی بود
وقتی برام از دغدغه هاش می گفت
با خودم فکر می کردم چقد شبیه قبلنای خودمه!!!
همون روزایی که تازه داشتم میفهمیدم من از زندگی چی می خوام¿¿¿
هنوزم گاهی وقتا که داره صحبت میکنه نیگاش می کنم و لبخند میزنم هی...
شاکی میشه: چرا میخندین الان خانم جوان¿ مگه من حرف خنده داری میزنم¿
میگم: هیچی
زورش ک ب خانم صایمی و دلیل تراشی هاشون نمیرسه در پذیرش درخواست هاش , میاد سر وقت من که راهی جلو پاش بزارم
هربار که یه راهی که میدمش, به طنز با دلش راه میام,پیام میده:
می دونستین من خیلی دوستون دارم عایا¿¿¿
و من فقط می تونم بگم :دل به دل راه داره سید جان!
عایا رو به همین شکل می نویسه و از خودم هی شنیده و خونده و هی تحویل خودم میده
وقتی بگو بخندام باهاش زیاد میشع یا تایم استراحت با بقیه معرفت جویان ,میگه: شما چقد باحالین...چقد خودمونی هستین خانم جوان...پس چرا سر کلاس اون جور جدی........
حرفش رو قطع می کنم و خنده م میگیره و میگم: رفاقتمون سرجاش,قوانین سرجاش!
زیاد *تو* خطاب ش کردم با اینکه دو سال از من بزرگتره
ولی یادم نمیاد حتی یع بار من رو *تو* خطاب کرده باشه
توییت میزنه...پست میزاره....کلاس میره....دغدغه مهدویت داره اما تحملش و پذیرشش پایینه
ایده خوب میده اما پتانسیل بدنی اجرا نداره...کم میارع میزاره میرع
دغدغه مهدویت داره اما سردرگمه تو کار مهدوی
وقتی میگم پوستت باید کنده شه و بمونی , براش مفهوم نیست....
سعی می کنم کنف دلش رو گره بزنم به کنف استاد صفایی حایری که بدونه چه جور کار کنه اما... سخته فهموندنش
خودش میگه : ما خیلی شبیه همیم اما شما حرف منو نمی فهمید
اشتباه میکنه
من میفهمم چی میگه اما نمی تونم اونچه رو ک باید در قالب کلمه بهش منتقل کنم!واس همین زنک میزنه دو سه ساعت صحبت می کنیم...دو سه ساعت حضوری صحبت می کنیم اما تهش بع خروجی نمی رسیم!
فشار کاری ک بهش میاد....چندتا استرس ک با هم رو دوشش سنگینی می کنه, نماینده های فرهنگی ک ب حرفش گوش نمیدن ,رو میکنه با خنده بهم میگه: با اون زبون چرب و نرم تون منو کشیدید تو کار مسیول فرهنگی شدن و گفتید : خانم رسولی کار شما فقط مدیریته
میگم من هنوزم میگم کار شما مدیریته منتها شما منظور منو بد متوجه شدین از کلمه مدیریت
مدیریت از نوع مدیران پشت میز نشین و امر و نهی کردن نه...مدیر از نوع چمران...از نوع اوینی...از نوع همت...از نوع زدن به دل کار همراه بقیه اعضا....از نوع رفرش کردن خستگی های اعضا....از نوع جمع کردن اختلاف نظرای اعضا و قاطع حرف اخر رو زدن... از نوع سامان بخشیدن به روح جمعی اعضا با برخوردهای متناسب هر موقعیت...
دنبال پای مهدوی میگشتم
با مرضیه ک اولا اشنا شدم گفتم: اخ جون...باهاش مهدویت رو تو حوزه جلو میبرم... کار فرهنگی مهدوی....اما فهمیدم
مرضیه با همه دغدغه مقدس ش
هنوز جا داره...هنوز تا پوست کلفت شدنش جا داره...هنوز نمیتونه سنگ اندازی بببینه,تیکه بشنوه,حرص بخوره,نق بزنه اما باز هم بار رو تنهایی برداره و تنهایی هم پای بار بمونه!